شیطونی های بچه گانه
دخترک دیگه داره روز به روز شیطون تر می شه اولین مسافرت مشهد را رفتیم سه نفری اونجا 1.5 درجه تب داشت که با شیاف هم کم نمی شد آخر با اون بدن تب دار رفتیم حرم و خود امام رضا کمک کردند خوب شد. موقع برگشت این قدر توی فرودگاه شیطونی کرد و کالسکه بچه ها را می خواست یا می خواست تو بغل بقیه بچه ها بخواب و بوسشون کن یا تنهایی بره هرجا که دلش می خواست که بابایی اعلام کرد دیگه مسافرت نمی ره . از فعالیت های حدیدش هم این که توی یک شب در حالی که می خواستیم بریم مهمونی اول یک فنجان شکست وقتی جاروکشی تمام شد خواستیم بریم در ویترین اتاق خواب را باز کرد و شیشه قلب مامان که هدیه دوستام بود و دو تا مجسمه سنگی شکست که در نتیجه خونه کامل...
نویسنده :
زهره
12:46
بزرگ شدن
دیگه هر روز داری بزرگ تر و مستقل تر می شی و من دلم برای روزهایی که داره می ره و دیگه تکرار نمی شوند تنگ می شه . جملات را کامل تقریبا ادا می کنی آب بخوام ، بیا بغل ، سل سله نصفه نیمه شعر می خونی اگه دلت نخواد کاری را انجام بدی به هیج عنوان انجام نمی دی هر موقع دلت بخواد تنها باشی من را از اتاق بیرون می کنی و می گی بلو و در را روم میبندی خیلی بیشتر از سنت می فهمی اینها همه نشون می دهند داری بزرگ می شی و ما داریم پیر می شیم با لبخندت دنیامون را رنگی می کنی و بوسه هات قلبمون را شاد امیدوارم بعدا که بزرگ شدی ، یادت بمونه که دنیامون وابسته به خنده هات و اشک چشمت خار تو قلبمون شاد باشی همیشه و مومن به خدایی که تو را...
نویسنده :
زهره
11:58
در رفتن دست
دختری پریروز وقتی به زور می خواستی خودت را به پارک برسونی دستت توی دستم بود که صداش را شنیدم که در رفت . به خودم امیدواری می دادم که اشتباه کردم بردیم با ستایش پارک اما وای وای می کردی و گریه می کردی خیلی سخت گذشت تا رفتیم دکتر و جا انداخت و گچ گرفت و بهش عادت کردی اما الان نگاه می کنی و می گویی چه خوشگل همیشه سالم باشی و شاد ...
نویسنده :
زهره
13:55
دایره لغات افزایش می یابد
دخترک الان خیلی چیزهای بیشتر می گه و جمله سازی بیشتر می کن این شیه : این چیه روزی هزار بار در برابر چیزهایی که اسمش را نمی دونه می پرسه خو : خواب دفش : کفش خاو: خانوم آپلیس: آقا پلیس آقا دفت : آقا رفت دیش : جیش آقا دا : آقاجان بخشی : ببخشید عروس : عروسک بقب : عقب بایا : بالا آب خوام : آب می خوام شین : بشین تاب تاب باسی بغل : تاب تاب عباسی خدا منو نندازی اگه می خواهی بندازی بغل بابام بندازی اتل توتوله شیر : شعر معروف اتل متل توتوله کیه کیه در می زنه مامان :...
نویسنده :
زهره
10:10
شیطنت های بچه گانه
صبح جمعه : بابا مشغول آماده کردن قاب برای ردن به دیوار دخترک هم چکش را دستش گرفته به قاب می کوبه پیش از ظهر جمعه : بابا مشغول نصب قاب ، مامان غذا می پزه سرمون را که بر می گردونیم توی بالکن مشغول خوردن یک چیزی هستی متاسفم بگم که فضولات کبوتر ها را خوردی بعد از ظهر جمعه : بابا خواب مامان اتوکشی می کن صدای موبایل مامان میاد وقتی نگاه می کنم جفت پا روی گوشی مامان ایستادی و با حرکت پاشنه پات سعی می کنی با صفحه لمسی اش شماره بگیری ...
نویسنده :
زهره
9:21
دخترک و مسافرت بابا
دخترم سه روز بابایی نبود روز آخر دیگه به من هم کلا می گفتی بابا وقتی داشتی بی قراری می کردی می گفتم بیا با بابایی صحبت کن خوشحال می شدی و می خندیدی و می اومدی منتظر می ایستادی تا برات شماره بگیرم و صحبت کنی وقتی در حال شماره گرفتن بودم هم مرتب می گفتی بابا ادو = الو وقتی بابایی اومد باهاش قهر بودی اما بعد از کلیییی ناز کشیدن آشتی کردی و دیگه اگه بابا از در می خواست بره بیرون جیغ می کشیدی و آخرش دستت را انداختی گردن بابایی و تو بغلش خوابیدی خدا هیج بچه ای را بی پدر و مادر نکن ...
نویسنده :
زهره
11:13