زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره

زهرا سادات گل زندگي ما

شیطونی های بچه گانه

دخترک دیگه داره روز به روز شیطون تر می شه اولین مسافرت مشهد را رفتیم سه نفری اونجا 1.5 درجه تب داشت که با شیاف هم کم نمی شد آخر با اون بدن تب دار رفتیم حرم و خود امام رضا کمک کردند خوب شد. موقع برگشت این قدر توی فرودگاه شیطونی کرد و کالسکه بچه ها را می خواست یا می خواست تو بغل بقیه بچه ها بخواب و بوسشون کن  یا تنهایی بره هرجا که دلش می خواست که بابایی اعلام کرد دیگه مسافرت نمی ره . از فعالیت های حدیدش هم این که توی یک شب در حالی که می خواستیم بریم مهمونی اول یک فنجان شکست  وقتی جاروکشی تمام شد خواستیم بریم در ویترین اتاق خواب را باز کرد و شیشه قلب مامان که هدیه دوستام بود و دو تا مجسمه سنگی شکست که در نتیجه خونه کامل...
19 مرداد 1393

بزرگ شدن

دیگه هر روز داری بزرگ تر و مستقل تر می شی و من دلم برای روزهایی که داره می ره و دیگه تکرار نمی شوند تنگ می شه . جملات را کامل تقریبا ادا می کنی آب بخوام ، بیا بغل ، سل سله نصفه نیمه شعر می خونی اگه دلت نخواد کاری را انجام بدی به هیج عنوان انجام نمی دی هر موقع دلت بخواد تنها باشی من را از اتاق بیرون می کنی و می گی بلو و در را روم میبندی خیلی بیشتر از سنت می فهمی اینها همه نشون می دهند داری بزرگ می شی و ما داریم پیر می شیم با لبخندت دنیامون را رنگی می کنی و بوسه هات قلبمون را شاد امیدوارم بعدا که بزرگ شدی ، یادت بمونه که دنیامون وابسته به خنده هات و اشک چشمت خار تو قلبمون شاد باشی همیشه و مومن به خدایی که تو را...
18 تير 1393

در رفتن دست

دختری پریروز وقتی به زور می خواستی خودت را به پارک برسونی دستت توی دستم بود که صداش را شنیدم که در رفت . به خودم امیدواری می دادم که اشتباه کردم بردیم با ستایش پارک اما وای وای می کردی و گریه می کردی خیلی سخت گذشت تا رفتیم دکتر و جا انداخت و گچ گرفت و بهش عادت کردی اما الان نگاه می کنی و می گویی چه خوشگل همیشه سالم باشی و شاد   ...
21 خرداد 1393

دایره لغات افزایش می یابد

دخترک الان خیلی چیزهای بیشتر می گه و جمله سازی بیشتر می کن این شیه : این چیه روزی هزار بار در برابر چیزهایی که اسمش را نمی دونه می پرسه خو : خواب       دفش : کفش خاو: خانوم       آپلیس: آقا پلیس آقا دفت : آقا رفت  دیش : جیش آقا دا : آقاجان  بخشی : ببخشید عروس : عروسک   بقب : عقب بایا : بالا        آب خوام : آب می خوام شین : بشین   تاب تاب باسی بغل : تاب تاب عباسی خدا منو نندازی اگه می خواهی بندازی بغل بابام بندازی اتل توتوله شیر : شعر معروف اتل متل توتوله کیه کیه در می زنه مامان :...
31 ارديبهشت 1393

شیطنت های بچه گانه

صبح جمعه : بابا مشغول آماده کردن قاب برای ردن به دیوار دخترک هم چکش را دستش گرفته به قاب می کوبه پیش از ظهر جمعه : بابا مشغول نصب قاب ، مامان غذا می پزه سرمون را که بر می گردونیم توی بالکن مشغول خوردن یک چیزی هستی متاسفم بگم که فضولات کبوتر ها را خوردی بعد از ظهر جمعه : بابا خواب مامان اتوکشی می کن صدای موبایل  مامان میاد وقتی نگاه می کنم جفت پا روی گوشی مامان ایستادی و با حرکت پاشنه پات سعی می کنی با صفحه لمسی اش شماره بگیری   ...
14 ارديبهشت 1393

دخترک و مسافرت بابا

دخترم سه روز بابایی نبود روز آخر دیگه به من هم کلا می گفتی بابا وقتی داشتی بی قراری می کردی می گفتم بیا با بابایی صحبت کن خوشحال می شدی و می خندیدی و می اومدی منتظر می ایستادی تا برات شماره بگیرم و صحبت کنی وقتی در حال شماره گرفتن بودم هم مرتب می گفتی بابا ادو = الو وقتی بابایی اومد باهاش قهر بودی اما بعد از کلیییی ناز کشیدن آشتی کردی و دیگه اگه بابا از در می خواست بره بیرون جیغ می کشیدی و آخرش دستت را انداختی گردن بابایی و تو بغلش خوابیدی خدا هیج بچه ای را بی پدر و مادر نکن ...
4 ارديبهشت 1393